سفری به بهشت
دوشنبه 17ام آذرماه سال 1393 هجری شمسی، نیمه صفر 1436 هجری قمری، نیم ساعت مانده به اذان صبح وارد شلمچه شدیم. احساسی وصف ناشدنی...
شوق زاید الوصف همراه با دلهره. دلهرۀ از شلوغی و مشکلات احتمالی دم مرز برای عبور کردن، و دیر رسیدن به بهشت؛ حتی به اندازه یک دقیقه تأخیر در وصال هم دلهره آورست. مدت زمان فراق آنقدر زیاد شده بود که اکنون که امید وصلی پدیدار شده، دیگر تحمل به تعویق افتادن وصل را نداشتیم. شوق بهشت داشت خفهمان میکرد. احساسی شبیه به جانکندن و پرواز. آنجا میشود فهمید که چرا جان دادن برای عشاق شیرین و لذت بخش است.
آیا این حسین علیه السلام است که منتظر ماست؟
آیا این حضور قوت قلبی برای زینب سلام الله علیها خواهد بود؟
خلوتی مرز به شوق و دلهرهمان، تعجب را هم اضافه کرد. تعداد همراهانمان برای عبور از مرز از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمیکرد. مهر خروج را بر گذرنامهها ثبت کردیم و رفتیم برای مهیا شدن جهت اقامه فریضۀ صبح.
در خواندن تعقیبات نماز صبح هم بین دوراهی بودیم. بنشینیم و تعقیبات بخوانیم یا بار بندیم و سوی دیار خون بشتابیم. دل طاقتش تمام شده، تعقیبات را نیمهکاره رها کردیم و به سمت مرز عراق حرکت کردیم.
هنوز دلهره است
هنوز این سوال در ذهن، دل را به بازی گرفته است که «یعنی میشود؟ میروم؟»
گفت: محکوم تا همیشۀ خواهی؟ نخواهیام؟
مرز را عبور کردیم
آنطرف مرز ماشینها آمادهاند تا مسافران را سوار کنند و به مقصد برسانند. عدهای کربلا، عدهای کاظمین و برخی هم نجف.
تصمیم داریم برای زیارت بهشت از مولا اجازه بگیریم. شنیدهایم هنگام موت و قبل از ورود به بهشت هم ابتدا مولا را زیارت میکنیم. (فمن یمت یرنی)
راهی نجف شدیم...
همیشه در مسیر نجف به خاطر شعرهای نیاوردهام افسوس میخورم. (البته به غیر از سفر اول که مداح و شاعر و شعر خوان به اندازه کافی، شایدم بیش از اندازۀ کافی داشتیم!!)
نماز ظهر و ناهار را در یکی از موکبهای مسیر خواندیم و خوردیم! و به راه ادامه دادیم. هیچکس با توقف بیش از حد موافق نیست، حتی راننده.
در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت لایمکن الفرار از عشق...
دو شب در صحن حضرت زهرا سلام الله علیها مهمان حضرت بودیم و چهارشنبه عصر پا در راه نهادیم.
راهی که منتهی به بهشت میشد. اصلا خودش بهشت بود. یعنی بهشت امتداد داشت.
گویا این حرکت خیلی برای خود حرفها دارد. رازها و رمزهایی در این قیام همگانی و حرکت تاریخی نهفته است. گویا حسین علیهالسلام، این کشتی نجات بار دیگر میخواهد دین جدش را اصلاح کند. گویا این خون عظیم بار دیگر قصد قیام دارد. گویا حسین علیهالسلام هم تاب تحمل خرید و فروش ناموس شیعه را ندارد...
شنیده بودیم در حکومت مهدوی آخرالزمان زنی تنها از عراق به سمت شام با پای پیاده به راه میافتد و در طول مسیر حتی یک نفر هم به او تعرض نمیکند. نمیتوانستیم تصور کنیم که چگونه؟!
در احوالات حکومت ایشان شنید بودیم برادر در جیب برادرش دست میکند، از شدت اعتماد و رفاقت و صمیمیت و عدالت و صفا شنیده بودیم اما ندیده بودیم. شندیده بودیم در آن ایام کسی به کسی دیگر ظلم نمیکند اما ندیده بدیم.
اما در این سفر دیدیم.
امنیت کامل را دیدیم، در کشوری که درگیر جنگی بزرگ با وحشیترین قوم است؛
دوستی و برادری را دیدیم در میان مردمی که هنوز یادگاران و آزادگان جنگ هشت سالهشان زندهاند. گویی همه آن جنگ را به فراموشی سپردهاند. به ما گفته بودند عربها به خون و انتقام گرفتن از خونی که از آنها ریخته شده تعصب دارند. اما اینبار معادلات تغییر کرده است. گویی عرب تعصبش را هم فراموش کرده است.
حتی اینجا ایرانیها را بیشتر تحویل میگیرند.
نوعی دیگر از زندگی را درست در عصر متجدد و قرن بیست و یکمی امروز دیدیم. در دورهای که بشر به دنبال حداکثر کردن سود و نفع شخصی است، زندگیای که همهاش بخشش و پاکی است را دیدیم. و دیدیم که میشود جور دیگر زیست و چه گوارا زیستنی...
با عمق جان درک کردیم که دنیا هم آنقدر که اقتصاددانان و بازرگانان و تئوریسینهای غربی ترسیم کردهاند جدی نیست. دیدیم راحتی در رفاهِ بیش از حد نیست. آرامش و راحتی و لذت را در اوج عدم پیشرفت و توسعه دیدیم. و فهمیدیم به اسم توسعه چه کلاهی به سرمان گذاشتند... دیدیم که به اسم آکادمیک شدن و علمی شدن و ترقی کردن، چه دادیم و چه گرفتیم. متجدد شدیم.
خلاصه گوشهای از آنچه از احوالات حکومت مهدوی شنیده بودیم، دیدیم. گویا حسین علیهالسلام با این تجلی میخواهد فریاد بزند: ای اهل عالم من که این حرکت را بپا کردم، فرزندی دارم که اگر بیاید و افسار امور را در دست گیرد، همۀ عالم را به این قاعده در خواهد آورد. این مهر و صفا و عروج تنها از خاندان ما بر میآید.
اما روی دیگر داستان لبیک این مردم است به امام زمانشان علیهالسلام. که آقا ما آمادهایم و منتظر؛ آمادهایم تا هرکجا که بگویی پیاده بیاییم و هرآنچه سختی است به جان بخریم...
آنچه حرکت امسال را متمایز کرده بود، حاکمیت فضای جهاد و شهادت بود. سالهای گذشته احساس میکردم جمعیت برای امام حسینی که از دنیا رفته است عزاداری میکنند؛ اما امسال به برکت جنگی که هست و به واسطه درایتها و هدایتهای رهبری عزیزمان و به پاس دلاوریهای عزیزانی چون حاج قاسم سلیمانی، حال و هوای اربعین به کل عوض شده بود.
انگار مردم عراق هم امام پیدا کرده بودند. انگار شیعیان کشورهای دیگر مثل بحرین، عربستان، پاکستان، لبنان و... نیز حالا امام دارند. و این یعنی اتفاقی عظیم در عالم تشیع؛ و این یعنی نزدیک شدن ثانیهای به ظهور
و این یعنی فتح نهایی بیتالمقدس...
حتی سالهای گذشته ایرانیها اینگونه به رهبرمان ابراز ارادت نمیکردند. هنوز لذت آن لحظهای که در صحن علمدار، هنگام خروج، روبه ضریح با جمعیتی از هم وطنهایم با تمام وجود فریاد میزدم: «اباالفضل علمدار خامنهای نگهدار» از دلم بیرون نرفته است.
امسال در آن جمعیت عظیم معنای سخن امام را که فرمود: «راه قدس از کربلا میگذرد» را فهمیدم.
20 سال پیش پدران ما در اروند و خرمشهر جنگیدند، میخواستند به کربلا بیایند. اما تا همان حوالی بیشتر رزقشان نبود و امروز ما فرزندان همان دلاور مردان تا کربلا آمدیم. آرزو داشتند در کربلا نماز عشق بخوانند، ما به نیابت از همهشان خواندیم و خوب دانستیم که این مسیر را خون همانها باز کرده است.
با امامان، با شعارمان و با همه اعتقادمان آمدیم. با برائتمان آمدیم. و چه استقبالی شد...
نه اینکه منظور فقط آمدن باشد، که بیخردیست این برداشت؛ مقصود آمدن فاتحانه بود. مقصود برافراشتن پرچم تشیع ناب علوی بود که به فضل الهی امسال در کربلا برافراشته شد. کربلایی که روزی اسیر دست بعث جنایتکار بود، کربلایی که در طول تاریخ بارها و بارها مورد حمله و هجوم دشمنان اسلام قرار گرفته بود، اربعین محل تجمع شیعیان عالم شد.
کاش امام بود و این حرکت را میدید تا تسلایی باشد بر داغ جام زهری که نوشید...
و إن شاالله این جمیعت با همین عقیده پای در راه قدس شریف خواهد گذاشت و از مسیر کربلا به سمت قدس خواهد رفت. و کار ناتمام گذشتگان را تمام خواهد کرد...
در پایان:
فاتحه خواندن بر سر مزار همچین عالمی توفیق میخواهد...
محل دفن: حرم حضرت معصومه سلام الله علیها؛ مسجد بالاسر
- ۹۳/۱۰/۱۴