مسافـر...

دلنوشته های یک مسافر

مسافـر...

دلنوشته های یک مسافر

مسافـر...

وبلاگ می تونه چندتا حسن داشته باشه:
- آدم میتونه رفیق های جدید پیدا کنه که البته من رفیق خوب زیاد دارم.
- میتونه باعث خالی شدن دل آدم بشه که خیلی هم خوب نیست آدم همه جا خودش را خالی کنه
- بعضی ها که یه چیزایی دارن با وبلاگشون یه خیری به خوننده می رسونن و یه چیزی بهش یاد میدن، که از اینم محرومم و چیزی برا یاد دادن ندارم.
- می تونه هم تمرینی باشه برا نوشتن که فک کنم این آخریه بیشتر به من می چسبه.
پس برا دل خودم می نویسم....

کلمات کلیدی

رفاقت‌های خواستنی...

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۳ ب.ظ
وبلاگ ندای بسیجی عاشق مطب قشنگی گذاشته بود
به دلم نشست
احساس کردم خیلی خواستنیه این رفاقت
کسی پیدا میشه با ما یه همچین پیمانی ببنده؟؟!!

...........................................

اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان می بندیم بر اینکه هر کدام از ما 3 تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که ازگناهان 2 تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند 2 تن دیگر را شفاعت نماید. 

خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار . 


امام خامنه ای درباره ماجرای شورانگیز این سه شهید فرموده اند:
 ” آن سه نوجوانی که از مهدی‏شهر با هم پیمان می ‏بندند که هر کدام شهید شدند، آن دو نفر دیگر را در روز قیامت پیش خداوند شفاعت کنند؛ سه تا نوجوان و هر سه شهید می‏ شوند؛ نام اینها را شماها می ‏دانید؛ داستان اینها را شماها می ‏دانید. اینها جزو ماجراهای فراموش نشدنیِ تاریخ است. اینها چیزهایی نیست که از خاطره یک ملت برود ." 
بیانات در دیدار خانواده‌‌های شهدا و ایثارگران استان سمنان
۱۳۸۵/۰۸/۱۸

ماجرای شورانگیز این سه شهید

  • مسافر

بانوی حرم...

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۱ ب.ظ

امام صادق علیه السلام:
لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ وَ سَتُدْفَنُ فِیهِ امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِی تُسَمَّى فَاطِمَةَ مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ. بحارالانوار،ج48،ص318
برای ما حرمی است و آن قم است و در آینده زنی از فرزندان من به نام فاطمه در آنجا مدفون می گردد هرکس او را زیارت کند بهشت براو واجب می شود.



.....................



خوب می دانم که روز وفات تو، روز تاریکی برای سرزمین قم بوده است.آسمانش، دل به هوای تو بسته بود و خاکش، به شوق قدم هایِ تو نفس می کشید؛ اما ناگهان، موج حزن و اندوه، در همه شهر جاری شد.
وفات فاطمه معصومه (س) تسلیت باد..


  • مسافر

مرزهای ساختگی

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ق.ظ

امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند...

letter4u


..........


نامه‌ای به جوانان اروپا

  • مسافر

وحید حسنی هنزایی (ار رفقا هستن!!) روز جمعه در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا خاطرنشان کرد: وارستگی، تدین، احساس مسئولیت، مبارزه با ظلم و ستم، خودکفایی کشور در همه زمینه ها، اهتمام ویژه به توسعه و فراگیری علم و دانش و فناوری، جلوگیری از وابستگی کشور به خارجیان، توجه به حقوق مردم و آگاهی بخشی جامعه از ویژگی های بارز امیر کبیر بود.

امیرکبیر

* پاکدستی امیر کیبر زبانزد است

این نویسنده با بزرگداشت بیستم دی ماه روزی که امیرکبیر به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسید ، خاطرنشان کرد: پاکدستی، ضایع نکردن حقوق دیگران، ایستادن مقابل فساد درباریان، شاه و انجام ندادن کارهای غیرقانونی از دیگر ویژگی های صدراعظمی به نام امیرکبیر بود ، این شخصیت والا مقام از جوانی تا پایان زندگی اش هیچ زمانی حقی کسی را ضایع نکرد.

حسنی هنزایی با اشاره براین که امیرکبیر در برابرفساد دربار قاطعانه ایستادگی می کرد و تحت هیچ شرایطی از خود ضعف نشان نمی داد، خاطرنشان کرد: با وجودی که در زمان صدارتش به او رشوه های گوناگونی پیشنهاد می شد ولی شدیدا با این پدیده مخالف بود و با افراد این گونه نیز برخورد می کرد.

  • مسافر

به مناسبت 19 دی

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۲۹ ب.ظ

سخنان حضرت آقا  //   امروز  //   در دیدار با مردم قم:

انگیزههایى وجود دارد براى فراموش کردن و در طاق نسیان گذاشتن این روزهاى بزرگ و این حوادث بزرگ؛ کار میکنند و تلاش میکنند براى اینکه سوابق تعیینکننده و عموماً افتخارآمیز براى انقلاب و دوران دفاع مقدّس و امثال اینها، فراموش بشود. نهم دى را هم میخواهند به فراموشى بسپرند. حادثهى عاشوراى حسینى را هم ستمگران و ظالمان میخواستند نگذارند باقى بماند، زینب کبرا (سلاماللهعلیها) نگذاشت. د

و حرکت عمّهى ما - زینب کبرا (علیهاالسّلام) - انجام داد: یک حرکت، حرکت اسارت بود به کوفه و شام و آن روشنگرىها و آن بیانات که مایهى افشاى حقایق شد؛ یک حرکت دیگر، آمدن به زیارت کربلا در اربعین بود؛ حالا اربعین اوّل یا دوّم یا هرچه.

 این حرکت به معناى این است که نباید اجازه داد که انگیزههاى خباثتآلودى که قصد دارند مقاطع عزیز و اثرگذار و مهم را از یادها ببرند، موفّق بشوند؛ البتّه موفّق هم نخواهند شد. تا ملّتها زندهاند، تا زبانهاى حقگو در کار است، تا دلهاى مؤمن داراى انگیزه هستند، نخواهند توانست این را به فراموشى بسپرند؛ همچنانکه نتوانستهاند. 

این انگیزههاى معاند و معارض در صدر اوّل تا دورانهاى طولانى باقى بود؛ یعنى متوکّل عبّاسى بعد از حدود ۱۷۰ یا ۱۸۰ سال از حادثهى عاشورا، درصدد برآمد قبر مطهّر اباعبدالله (علیهالسّلام) را تخریب کند؛

 یعنى ملّت ایران حالاحالاها باید منتظر باشد که دشمنان به کارها و فتنهها و خباثتهاى خودشان براى اینکه زیبایىهاى انقلاب از یاد برود ادامه بدهند. دشمن دست بر نمیدارد؛ تا انقلاب را یا تحریف کنند یا به دست فراموشى بسپرند و کارى کنند که ملّت حرکت خود، سابقهى خود و کار بزرگى را که کرده است فراموش کند، دچار نسیان و غفلت بشود؛ کسى که گذشتهى افتخارآمیز خود را نمیداند، نمیتواند در آینده هم حوادث افتخارآمیز براى خودش درست کند، این تلاش را دشمنان دارند میکنند.
 نوزدهم دى را شما زنده نگه داشتید، بیستونهم بهمن را زنده نگه داشتید، بیستودوّم بهمن را زنده نگه داشتید، نهم دى را - که یک حادثهى مشابه بود - با انگیزههاى مشخّص زنده نگه داشتید؛ این یک حرکت مجاهدتآمیز در مقابل دشمنان است...

19 دی

  • مسافر

سفری به بهشت

يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ب.ظ

  دوشنبه 17ام آذرماه سال 1393 هجری شمسی، نیمه صفر 1436 هجری قمری، نیم ساعت مانده به اذان صبح وارد شلمچه شدیم. احساسی وصف ناشدنی...

شوق زاید الوصف همراه با دلهره. دلهرۀ از شلوغی و مشکلات احتمالی دم مرز برای عبور کردن، و دیر رسیدن به بهشت؛ حتی به اندازه یک دقیقه تأخیر در وصال هم دلهره آورست. مدت زمان فراق آنقدر زیاد شده بود که اکنون که امید وصلی پدیدار شده، دیگر تحمل به تعویق افتادن وصل را نداشتیم. شوق بهشت داشت خفه‌مان می‌کرد. احساسی شبیه به جان‌کندن و پرواز. آنجا می‌شود فهمید که چرا جان دادن برای عشاق شیرین و لذت بخش است.

آیا این حسین علیه السلام است که منتظر ماست؟

آیا این حضور قوت قلبی برای زینب سلام الله علیها خواهد بود؟


خلوتی مرز به شوق و دلهره‌مان، تعجب را هم اضافه کرد. تعداد همراهانمان برای عبور از مرز از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی‌کرد. مهر خروج را بر گذرنامه‌ها ثبت کردیم و رفتیم برای مهیا شدن جهت اقامه فریضۀ صبح.

در خواندن تعقیبات نماز صبح هم بین دوراهی بودیم. بنشینیم و تعقیبات بخوانیم یا بار بندیم و سوی دیار خون بشتابیم. دل طاقتش تمام شده، تعقیبات را نیمه‌کاره رها کردیم و به سمت مرز عراق حرکت کردیم.

هنوز دلهره است

هنوز این سوال در ذهن، دل را به بازی گرفته است که «یعنی می‌شود؟ می‌روم؟»

گفت: محکوم تا همیشۀ خواهی؟ نخواهی‌ام؟

مرز را عبور کردیم

آنطرف مرز ماشین‌ها آماده‌اند تا مسافران را سوار کنند و به مقصد برسانند. عده‌ای کربلا، عده‌ای کاظمین و برخی هم نجف.

تصمیم داریم برای زیارت بهشت از مولا اجازه بگیریم. شنیده‌ایم هنگام موت و قبل از ورود به بهشت هم ابتدا مولا را زیارت می‌کنیم. (فمن یمت یرنی)

راهی نجف شدیم...

مسیر نجف


  • مسافر

دل خوشی خواب ها..

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۱۲ ق.ظ

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم بپای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
بها کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
  • مسافر

حاج اکبر ناظم

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۴۱ ب.ظ

نوجوانی‌ست پر شور و حال. به دنبال طی کردن پله‌های ترقی است. به این طرف و آن طرف می‌زند. می‌خواهد زودتر از زمان بزرگ شود و هرردیف دیگر بازاریان محل قرار گیرد. هم پول‌دار باشد و هم اسم و رسمی داشته باشد. برای رسیدن به هدف از هیچ کم نمی‌گذارد.

اکبر مادری فهمیده و دل‌پاک دارد. مارد سرد و گرم روزگار را چشیده و فهمیده است آن‌چه در دنیاست به جز محبت آل‌الله، بر باد است و نابود شدنی. مادر شیری که به پسر خود داده و لقمه‌ای که سر سفره گذاشته شده‌است را خوب می‌شناسد. می‌داند این شیر و این لقمه با محبت اهل‌بیت آمیخته شده است. می‌داند حاصل این رزق چه خواهد شد.

مادر که اکبر نوجوان خود را سخت سرگرم کسب درآمد می‌بیند، او را به کناری می‌کشد. اکبرجان! من نمی‌خواهم تو میلیونر شوی، می‌خواهم خادم آستان اهل‌بیت علیهم السلام شوی. آتش این جمله دل فرزند را زیر و رو می‌کند. گویی چراغ جدیدی در دل اکبر روشن شده است و راه جدیدی برای او نمایان. رفقای محل را جمع می‌کند و یک هیأت به راه می‌اندازد. اسم هیأت را می‌گذارند "نوباوگان قنات آباد".


اکبر میاندار هیأت یا به قول قدیمی‌ها "ناظم" جلسه بود. یکی از شب‌های جمعه مداح نمی‌آید. بچه‌ها به اکبر پیشنهاد می‌دهند که خودت روضه بخوان. اکبر روی منبر می‌نشیند، زانوانش به لرزه می‌افتد. کم‌کم اکبر صاحب نامی پرآوازه در مداحی می‌شود.

لحظه‌ای دست خود را از دامن اساتید و علما کوتاه نمی‌کند. ابتدا از مرحوم شاه‌آبادی بزرگ شروع می‌کند. دستور می‌گیرد و طی طریق می‌کند. سید مهدی قوام و  میرزا رجبلی خیاط از دیگر اساتید او بودند.

اکبر ناظم روز سوم محرم دشداشه‌ای مشکی می‌پوشید و تا آخر دهه هرکجا می‌رفت با همین لباس و با پای برهنه بود. حتی کوچه و بازار. کأنّه سری‌است میان این عاشق و معشوقش.


اکبر ناظم

حاج اکبر شعر هم می‌گفت و اغلب شعرهای خودش را می‌خواند و نوحه‌سرایی می‌کرد. پسرش -به قول خودش- ملابنویس پدر بود. حاج اکبر سواد نداشت و شعرهایش را به پسرانش می‌گفت تا بنویسند. پسر کوچکش می‌گفت: در حالات مختلف یک دفعه ما را صدا می‌زد که زود باش بیا بنویس. همین شعرهای برات شده را وقتی برای مردم می‌خواند زجه می‌زدند. گویا نه شعر از خودش بود و نه صدا. همه از بالاست.

  • مسافر

استاد محمدرضا حکیمی

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۵۴ ب.ظ

غم آن نیست که در آتش غم سوخته‌ایم

حسرت ما همه اینست که کم سوخته‌ایم!

آتش عشق تو را بر دل ما منتهاست

شمع جمعیم که سرتابه قدم سوخته‌ایم

دعویِ ره به درون یافتن از ما بیجاست

بی نصیبیم که در طَوف حرم سوخته‌ایم

اینهمه اشک چه شد کاتش دل گشت فزون؟

ما سیه سوختگان در بر یَم سوخته‌ایم؟

شاد از آنیم که با اینهمه امّید و طلب

تشنه کامیم و برِ اَبر کرم سوخته‌ایم


شاعر: استاد محمدرضا حکیمی

  • مسافر

روز سه ساله...

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۴۷ ب.ظ

شاید لذت بخش‌ترین کار در روز تولد نوشتن وصیت‌نامه باشه...

عمر مثل باد می‌گذره...

تولدم امسال مقارن شده با روز سوم محرم

روز سه سالۀ امام حسین علیها و علیه السلام...


یادش بخیر صبح پنج شنبه حرم خانم

رؤیایی بود....

رقیه بنت الحسین

  • مسافر